ثناثنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ثنا

اولين دكتر

 سلام عشقمممممممممممممم دخملكم امروز خيلي بيقراري ميكردي ديگه منم مجبور شدم ببرمت دكتر. من فك كردم سرما خوردي ولي آقاي دكتر گفت گرما زده شدي واست دارو نوشت كه فردا بابايي ميره ميگيره. ...
29 ارديبهشت 1392

اولين تب...

سلاااااااااااااااااام گلم ماماني فداي دختر نازش بشه عزيزم امروز احساس كردم بدنت گرمه دست زدم بهت ديدم بببببببببببببله خانومي تب داره بدجور... مونده بودم چكار بكنم آخه دفعه اولت بود فقط بهت استامينوفن دادم و دست و پا و صورتتو شستم تا ساعت 8 مشغول بازي بودي و كمي تبت پايين اومده بود شيرت دادمو خوابيدي. باز ساعت تقريبا 11بود كه هم شيرت دادم هم استامينوفن. الانم خوابي و حالت تقريبا بهتره خداروشكر. وقتي ديدم تب داري بغض گلومو گرفته بود خيلي ناراحت شدم هر دفعه نگات ميكردم جيگرم كباب ميشد. بابابي هم از صبح اعصاب نداره ميگه همش حواسم پيش دخمليه ناراحتم. دخترم منو بابايي مواظبتيم. دخترم سلامتي تو دعاي من و بابايي. ...
27 ارديبهشت 1392

پيشرفت هاي دختركم

  سلاااااااااااااااااااااااااااام خوشكلم.   قربووووووووووووووووووووووووووون دخترم برم كه روز به روز شيرين تر ميشه.... دخترم چند روز پيش رفتيم خونه مادجون(مادر خودم)كه گفت:چرا ثنا دد دد نميگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتي اومديم خونه دست به كار شدم و2 روز دارم باهات تمرين ميكنم كه ديروز نتيجه داد ظهر كه خواب بوديم شما زودتر بيدار شدي و مشغول بازي كردن بودي كه منم از سروصداهات بيدار شدم غرق بازي با دستات بودي كه گفتي:دد دد واااااااااااااااااي انگاري دنيارو بهم دادن خيلي خوشحال شدم امروز از خواب كه بيدار شدي بردمت حموم وقتي لباساتو تنت كردم مشغول جمع كردن لباسات شدم كه بابايي يواشكي گفت بهت نگاه كنم كه منم نگات كردم ديدم انگشت پاتو توي دهنت كردي ...
23 ارديبهشت 1392

خيلي خوشحالم

دخترم: خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده روز تولدم، برام فرشتشو فرستاده خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم     ...
17 ارديبهشت 1392

مادر

  امروز مجالی است تا بار دیگر، کودکی هایمان، در آغوش مهربان مادر رها شوند و به یاد بیاوریم که وسعت هیچ آسمانی، به اندازه عطوفت های مادر نیست و باارزش تر از مادر، واژه ای در فرهنگ مهربانی ها نیست. گاهی اگر می بینیم جاده زندگی، صاف و هموار شده است، بدانیم دعای مادر، چقدر راهگشا است روزهای ما اگر به جایی برسند، همه از برکت دست به دعا برداشتن کسی است که ادب، روبه رویش زانو زده است. هرکه، هر کجا که باشد، همیشه درست ترین لحظه پناه، برایش آغوش مادر است. برفِ پیری هم اگر بر سرِ خاطراتِ دیگر بنشیند، یاد او جوان ترین است مادری که در کهنسالی با اینهمه درد و بیماری ، وقتی می بینه هیچکس دردشو باور نداره ، با خودش میگه " حتمأ " ...
11 ارديبهشت 1392

پنج ماهگيت مبارك

سلام نازم. پنج ماهگيت مبارك عزيزم چقدر روزها زود ميگذره انگاري همين ديروز بود كه با مادرجون بيمارستان رفتيم و فرداش با يه فرشته كوچولو برگشتيم خونه. نازنينم: برام هيچ حسي شبيه تو نيست كنار تو درگير آرامشم تو پايان جستجوي مني تماشاي تو عين آرامشه توزيباترين آرزوي مني دخترم دعاي من سلامتي و عاقبت بخير شدن توست . بي نهايت دوستت داريم ...
9 ارديبهشت 1392

سلام..

سلام نانازم نمي دونم چرا چند روزه با گريه از خواب بيدار ميشي؟شايد توي خواب ميترسي؟منم زودي ميام بغلت ميكنم تا آروم بشي.امروز چندتا حركت جديد انجام دادي.... عزيزم وقتي غلت ميزني بعدش كف دستاتو ميذاري زمين و بلند ميشي حالت شنا بخودت ميگيري انقد بامزه ميشي .تازشم شب كه رفتيم خونه خاله اعظم ما داشتيم حرف ميزديم كه شما هم داشتي تلاش ميكردي دستتو به عروسكايي كه خاله جون واست اورده بود برسوني كه ديدم به جاي اينكه بري جلو دنده عقب گرفته بودي كلللللللللللي ذوق كردم و يه كلمه جديد هم ياد گرفتي ميگي ((ب ب)) انگاري ميخواي بگي بابا البته من خيلي باهات تمرين ميكنم همش ميگم بگو بابا بگو ماما بگو دد صداي حيوونارو واست در ميارم و با دستم اشاره ميكنم و ...
5 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا می باشد